اشعاري چند از شاعري نو
 
 

سرو بي تاب

خاك در عمق خودش مي لرزيد

قلقلك مي خورد از بذر ظريفي بي جان

يكي از عمق دلش ،آن يكي از سر ذوق

باز هم معجزه كرد

و دو گل را روياند

آن دو گل سرو شدند

سرو هم قامت بست

قامتش اوج گرفت

تا به خورشيد رسيد

ريشه سرو چمان حلقه اي بست با سرو خودي

حلقه ها جوش گرفت

رنگ خون ابي از آن جوش به بيرون ميزد

واز اين خون ابه كسي جز خاك خبر دار نبود

خاك هم صورت خود را سرخ نگاه ميداشت

چند روزيست كه دگر خاك هم ميگريد

چون از آن مي ترسد نكند رهگذري زود پسند،

پاي بر خاك نهد

تا كه اسرار درونش هويدا بشود

خاك از عمق وجودش تپش سرو را مي فهمد

خاك،خاك است آخرين نقطه انسانيت ما

سرو از اوج تنش مي لرزد

و به هنگامه شب،

رخ خود را در ماه مي بيندو از سرو بودن خود مي ترسد

وبه خاك مي گويد

ريشه ام را تو تحمل كردي

آخرين حرف دل خاك،

همين جمله زيباي من و توست

<<دوست داشتن و تحمل كردن>>

حرف او اين است

كندن سرو ها زخم بر جا دارد

و تحمل كردن اين زخم تا آخر عمر،

كار بس دشواريست.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:, :: 8:21 :: توسط : حميدرضا فلاح سراجكلايه

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید. اين وبلاگ صرفا جهت ثبت اشعارم ساخته شده، تقديم به شاعران ايران زمين
آخرین مطالب


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 15126
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



Alternative content